مظهر فرزانگی
مترجم: کامبیز گوتن
نگاهی به خلاصه ی چند متن از اراسموس
اشاره:
گفته شده است که اراسموس مظهر دنیای فرزانگی عصر خودش بود، مقام شامخی که پترارک در قرن چهاردهم داشت، و ولتر در قرن هجدهم. تسلط عظیم او با ادبیات کلاسیک غیر مسیحی و اولیای مسیحی عنوان «پرنسِ اومانیست ها» را برایش کسب نمود. هر چند اصولاً راهب و کشیش دوره دیده ای بود، با این حال زندگی یک پژوهنده و عالمِ سفر پیشه را دنبال می نمود و با همه ی افراد با شعور کشورهای باختری در تماس و مراوده بود.از نوشته های انبوه او به روشنی بر می آید که برنامه ای اصلاحی را دنبال می کرده است - سیاسی، مذهبی، و آموزشی - که بیشتر اومانیست های شمالی در اوایل قرن شانزدهم خود را بدان متعهد کرده بودند. بخشهای انتخابی زیر از پنج اثر معروف اوست که در آن به نابسامانی های جامعه اروپایی در آستانه ی رِفرماسیون اشاره کرده و راه علاج آنها را نشان داده است.
***
در اثر معروفش ستایش جنون ( 1509) اراسموس به شیوه ی طنزنویس یونانی لوسیان Lucian پلیدی های جامعه معاصر را نشان داده است. گرچه همانند همه آثارش این کتاب را به زبان لاتین نگاشته بود خواننده های زیادی از آن استقبال می کنند به گونه ای که در زمان حیاتش بیست و هفت بار تجدید چاپ می شود. در این کتاب الهه جنون صحبت کرده و مدعی است تمامی طبقات مردمان تحت فرمان او عمل می کنند.(*)
شما ممکن است فکر کنید بیشتر عجولانه صحبت می کنم تا دُرست. بسیار خوب، پس بگذارید رفتار انسان ها را بررسی کنیم تا روشن شود چقدر مدیون من اند و این که تمامی طبقات چه تقلیدی از من می کنند....
ولی، تاجرها از همه احمق تراند. آنها پست ترین معاملات را انجام داده و فاسدترین شیوه ها را به کار می برند. هر وقت لازم باشد دروغ می گویند، شهادت نادرست می دهند، دزدی و تقلّب کرده و مردم را به اشتباه می اندازند. با این حال بسیار مورد احترام اند چون پول دارند. عابدان چاپلوسی هم که در برابرشان سجده کنند و در برابر مردم آنها را عالیجناب بنامند کم ندارند. انگیزه ی این عابدها هم روشن است. آنها سهمی از چپاول و غارت را می خواهند...
بعد از وکیل ها فیلسوف ها هستند که به خاطر ریش و پشم صورتشان و پوست خز دستکش هایشان مغزز و محترم اند. آنها اعلام می دارند که تنها خودشان شعور دارند، و بقیه انسان ها صرفاً سایه های گذران اند. جنون یا حماقت آنها شیرینی و صفایی دارد. آنها جهان های بی شماری را قالب و قاب کرده، و سر انگشتی خورشید، ماه، ستاره ها، و اختران را اندازه گیری می کنند. آنها بی هیچ درنگی علل رعد و برق، بادها، کسوف ها، و برخی چیزهای توضیح ناپذیر را شرح داده و تفسیر می کنند. آدمی می پندارد آنان دسترسی به رازهای طبیعت دارند که سازنده همه چیزها است، یا که تازه از شورای خدایان پیش ما آمده اند. واقعیت این است که طبیعت دائم به ریش آنها می خندد. این حقیقت که چرا نمی توانند هیچ وقت توضیح درستی بدهند، چرا همیشه تضاد عقیده با هم دارند، دلیل کافی است که به کنه هیچ چیز پی نبرده اند. آنها هیچ چیز نمی دانند، با این حال ادعا می کنند همه چیز می دانند. آنها حتی از خودشان هم خبر ندارند، و اغلب آن قدر گیج اند و چشمشان تار است که قادر نیستند چاله یا سنگی را جلوی پای خود ببینند. در عین حال اصرار دارند که می توانند، ایده ها را، آن اموری را که کیهانی است، صور خالص را، عنصر نخستین را، و جوهرها را ببینند - چیزهایی که آن قدر شبح گونه اند که لینسئوس Lynceus [جانور افسانه ای تیز چشم] هم قادر به تشخیص آنها نیست. آنان آدم معمولی را دست کم می گیرند هرگاه که سه گوشه ها، چهار گوشه ها، دایره ها، و یا اشکال ریاضی دیگر خود را نشان داده، آنها را روی هم چیده یا به کلافی سردرگم تبدیل نموده، سپس حروف را دستکاری کرده چندان که گویی آرایشی جنگی است، و دیری نپاییده ترتیب آنها را عوض می کنند. تمام این کارها را انجام می دهند که ناواردان راخر کنند. در میان این فیلسوف ها برخی هستند که از اسطرلاب برای پیشگیری آینده استفاده می کنند، و بعضی دیگر قول حتی عجایب بزرگ تری را می دهند. و این آقایان نیک اقبال افرادی را هم پیدا می کنند که آنها را باور نمایند.
شاید عاقلانه تر این باشد که درباره ی علمای مذهبی سکوت نموده و حرفی نزنم. با این گروه زودرنج و متکبر همان قدر سخت می توان کنار آمد که با دریاچه کامارینا Lake Camarina یا Anagyris Foetida.آنها چه بسا با لشکری از ششصد صغرا کبری به من حمله کنند؛ و اگر توبه نکنم اعلام خواهند کرد که از دین برگشته و مرتدّم. با چنین صاعقه ای کسانی را که دوست نمی شمارند به خوف و وحشت می اندازند. آنها بی اندازه اکراه دارند بپذیرند که من برایشان سود و فایده ای دارم، سود و فایده ای که به هیچ وجه کم نیست. خود بزرگ بینی آنان تا حدی است که می پندارند جایشان در بهشت است؛ به انسان های دیگر چنان با دیده تحقیر و تأسف می نگرند که گویی کرم اند. دیوار ستبری از معانی، نتیجه گیری ها، براهین، و قضیه های صریح و ضمنی آنها را محافظت می کند. آن قدر مخفیگاه های متعدد دارند که حتی ولکان Vulcan (1) با تورش نمی تواند آنها را به دام اندازد. آنها با وجهه متمایز به خود گرفتن می گریزند، و گره ها را چنان با سهولت پاره می کنند که گویی تبرزین ساخت تنودوس Tenedos ترکستان به دست دارند. حرفهای گُنده گُنده زده و اصطلاحات ابداع شده جدید فراوان دارند.
آنها (برای این که همه چیز را به نفع خود تمام کرده باشند) مشکل ترین رازها را تفسیر و تعبیر می کنند: این که دنیا چگونه آفریده شده و نظم و ترتیب بدان داده شده؛ از چه کانال هایی گناه نخستین عبور کرده و به نسل های بعدی منتقل شده، به چه وسیله، به چه شکلی و چه مدت مسیح بی نقص در رحم مریم باکره به سر می برده؛ و چگونه وقایع در عشاءربانی منطقی به نظر می رسند بی این که بتوان علت آن ها را تعیین کرد. ولی اینها مهم نیستند. اینجا مسائلی وجود دارند که تنها در شأن این عالیجنابان بزرگ و وارسته علم الهیات است. اگر آنان با این مسائل روبرو شوند ناچاراند که مبالغه کنند. آیا زاد و ولد ربانی در لحظه مشخصی صورت پذیرفت؟ آیا فرزند خدا بودن مسیح چندگانه است؟ آیا این فرض را می توان پذیرفت که خداوند از پسرش تنفر دارد؟ آیا خدا می توانسته به شکل زن، یک شیطان، یک الاغ، یک کدو قلیایی، یک سنگ درآمده باشد؟ اگر چنین باشد آخر چگونه کدو قلیایی می توانسته موعظه کرده، معجزات نموده، و به صلیب کشیده شده باشد؟ پطرس چه چیز را می توانسته وقف کرده باشد اگر به هنگامی که پیکر مسیح بر سر صلیب بوده مراسم ساکرامنت Sacrament [ اهدای نان و شراب به عنوان گوشت و خون مسیح ] را به جا می آورده؟ و آیا در آن لحظه مسیح یک انسان بوده؟ بعد از قیامت آیا خوردن و نوشیدن حرام خواهد بود؟ ( آنچه اکنون برای رفع گرسنگی و تشنگی است!) این ریزه کاری ها بی شماراند که شامل نظریه های ظریف تری هم می شوند که به لحظات زمان، عقاید، رابطه ها، تصادفات، جوهرها، ماهیتها، ارتباط دارند و تشخیص دادنشان برای هیچ کس میسر نیست مگر برای لنسئوس Lynceus که می تواند در ظلمت مطلق چیزهایی را ببیند که در آنجا نیست.
علاوه بر اینها مثل های اخلاقی چندی، یا بهتر بگوییم، تناقضاتی وجود دارند که ضد و نقیض گویی های به اصطلاح رواقی در برابرشان هیچ اند. مثلاً: خرخره ی هزار مرد را بریدن گناه کمتری دارد تا وصله زدن به کفش یک فقیر در روز یکشنبه، ویران کردن تمامی دنیا بهتر است تا گفتن یک دروغ حتی مصلحت آمیز. این باریک بینی های ظریف با شیوه هایی که فیلسوف های مکتبی به کار می برند حتی ظرافت بیشتری پیدا کرده اند. از هزار تویی گیج کننده رهیدن آسان تر بُوَد تا از کلاف سردرگُمِ رئالیست ها، نومینالیست ها، تومیست ها، آلبرتیست ها، اکامیست ها Occamists، اسکوتیست ها Scotists و غیره و غیره. آن قدرها فضل گرایی و و همیّات در مکاتب مختلف هستند که فکر می کنم خود حواریون مجبوراند کمک معنوی اضافی بگیرند تا بتوانند با طلاب جدید درباره ی این موضوعات به بحث نشینند...
بعد از طلاب از نقطه نظر خوش - سعادتی آنهایی هستند که خود را «دیندار» و «زاهد» می دانند. هر دوی اینها اسم غلط اندازی دارند، زیرا بیشترشان تا آنجایی که ممکن است از مذهب فاصله گرفته و هیچ کس بیشتر از آنها در ملاء عام ظاهر نمی شود. این زاهدان خیلی غمزده و تکیده می شدند اگر من به طرق مختلف تسکینشان نمی دادم. اینان آن چنان مورد انزجاراند که اگر یک نفرشان سرراهتان سبز شود به فال بد گرفته خواهد شد، با این حال خیلی هم از خود راضی و ممنون اند. اینان سواد خواندن ندارند، و از همین رو تماس نداشتن با ادبیات را بالاترین تقوا می دانند. در کلیسا، وقتی به عرعر کردن مزامیر داود می پردازند که نفهمیده از بر کرده اند، این طور تصور می کنند که گوش های خدا را دارند با لطیف ترین روغن مَسح و تطهیر می کنند. اکثر آنان با تکیه بر کثافت و فقر خود به این در و آن در زده و غذا گدایی می کنند. با زورچپانی است که به مسافرخانه ها، کشتی ها و اماکن عمومی سر زده وارد می شوند و نان گداهای معمولی را آجر می کنند. این پُر رویان با کثافت، جهل، عقب ماندگی و وقاحتی که دارند این طور وانمود می کنند که دارند زندگی حواریون مسیح را برای ما تشریح کرده و سرمشق از آنها گرفته اند.
جالب این است که هر کارشان از روی قاعده است و حساب. هر غفلت و اشتباهی گناه کبیره است. هر بند کفشی باید تعداد معینی گره داشته و رنگی را دارا باشد که مجاز است؛ عبا باید به طور دقیق قیچی شده باشد، شال کمر باید از جنس درست انتخاب شده و پهنای آن از میزان معین تجاوز نکند. بالاپوش او از اندازه و شکلی که مقرر شده تجاوز نکند؛ در ازای مو از فلان شمار انگشت بیشتر نرود؛ خواب باید به شمار ساعاتی باشد که تعیین شده است. هر کس می تواند ببیند که این چنین تساوی با در نظر گرفتن تنوع سرشت و خوی تا چه حد نامتساوی است؛ مع هذا بر اساس چنین مزخرفاتی کسانی را که در بیرون گود هستند فاقد ارزش می دانند. این پروفسورهای احسان و مرشدان مذهبی از محکوم کردن همدیگر هم طرفه نمی روند، و قشقرقی به پا می کنند که آن سرش ناپیداست چنانچه لباده ای بد بسته شده و یا رنگش یک ذره تیره از روال عادی باشد. برخی آن چنان متدین اند که روپوشهایشان از پشم بز سیسیلی است و زیر پوشهایشان از پشم گوسفند میلانی؛ بعضی دیگر مصراند که زیرپوش کتانی را روی پشمی باید پوشید. راهبان برخی از فرقه ها را اگر پول تقدیمشان کنید از وحشت یکّه می خورند چندان که گویی سمّ است ؛ ولی نه از شراب و یا از زن. زحمت بسیار به خود می دهند، نه به خاطر این که شبیه مسیح شوند، بلکه برای این که با همدیگر توفیر داشته باشند. دلیل علاقه زیادشان به اسم و عنوان نیز از همین جا است. فرقه ای دوست دارد خود راکُردُلی یر Cordeliers بخواند، و در بین خود اینها هم تعدادی کُلِت هستند Coletes، بعضی مینور Minors، بعضی می نیم Minims، بعضی کروچت Crutched، علاوه بر اینها فرقه های متعدد بندیکتین Benedictines، برناردین Bernardines، بریج تین Bridgetines، آگوستینی Augustinians، ویلیامیست Williamists، ژاکوبَن Jacobines را هم باید افزود- گویی کافی نبوده که همه مسیحی خوانده شوند.
بیشتر آنان یک بهشت را برای دلسپردگی شان به آیین و جزئیات رسوم پاداش کافی نمی دانند.آنان فراموش می کنند که مسیح همه این بساط را محکوم خواهد کرد و یا در مورد توصیه ای که کرده و احسان نام آن است حساب پس خواهد گرفت...
و حال برایم مایه ی مسرت است که از شاهان و نجبا سخن بگویم. آنها من را صادقانه و آشکارا می پرستند، همان طور که در خورِ اشراف است. راستی، چه زندگی می توانسته بدتر و فلاکت بارتر از هستی آنان باشد اگر در کلّه ی خود حتی یک ذره ی عقل می داشتند؟...
مدتهاست که پاپ ها، کاردینال ها و اسقف ها حریصانه طرز زندگی درباری را تقلید کرده و از آن هم پیش تر رفته اند. یک اسقف بهتر است به یاد داشته باشد که لباده بلند برگزاری آیین نیایش، که سفیدی آن نماد صداقت است، برای آن است که متوجه باشد بی آلایش و پاک زندگی کند؛ این که جغه ی دو شاخه ای که بر سر می نهد و دو نوک آن به گره ی واحدی وصل است مفهومش آن است که فهم کامل از تورات و انجیل دارد؛ این که دستکشهایی که دستهایش را می پوشاند برای این است که در برگزاری سکرامنت، پاکی حفظ شده و از آلایش دنیوی مبرا باشد؛ این که دستواره ای که دارد نشانگر هوشیاری نسبت به گله ای است که به عهده ی او سپرده شده؛ و این که صلیبی که در جلو دارد مبین پیروزی بر تمامی نفس اماره است. اگر رعایت همه ی اینها را بکند آیا زندگی افسرده و پریشانی نخواهد داشت؟ ولی از آنجایی که اسقف ها خوب به خودشان می رسند وضعشان سروسامان دارد. در مورد گوسفندها، این آقایان اسقف ها، با مسئولیت شبانی را به عهده ی عیسی رها می سازند و یا واگذار نایب و دستیاران دیگر خود کرده و زحمت بیشتر نمی کشند. اینها به معنی کلمه ی اسقف bishop - تلاش، هشیاری، و پای در میانی - توجه هرگز ندارند، مگر هنگامی که پول و پله ای در کار است، فقط در آن صورت واقعاً اسقف هستند و هیچ چیز را نادیده نمی گیرند...
در خاتمه اگر پاپ ها، که نایب مسیح هستند، می خواستند که زندگی او را تقلید کنند، فقر او را، مشقّات و تعالیمش را، صلیب به دوش کشیدن و با دیده خواری به زندگی نگریستن او را؛ اگر این فکر را رها می کردند که عنوان پاپی معنایش یک پدر متعال، یا یک لقب از همه چیز مقدس تر نیست، در روی زمین چه کس مرعوب و بیچاره تر می شد؟ چه کسی حاضر می شد که آن مقام را به بهای هر تلاشی بخرد؟ چه کس حاضر می شد آن را با قدرت شمشیر، با نیروی کشنده سم و هر وسیله دیگری ابقایش کند؟ اگر پاپ ها شعور پیدا می کردند چه دلخوشی هایی را که از دست نمی دادند! گفتم شعور! حتی آن اَرزنِ فهمی که مسیح از آن یاد می کند هم کافی می بود، چه آنها را از ثروت، افتخار و دارایی محروم می ساخت؛ از همه ی پیشروی های پیروزمندانه، مقام ها، مزایا، جیره و مواجب ها و افراط گری ها و ریخت و پاش ها؛ از اسب ها، قاطرها، و خدّام متعدد؛ کوتاه سخن آن که از همه ی لذّاتی که می برند محروم می ساخت. اینها که گفتیم فقط مشتی است نمونه خروار. شعور به جای همه ی اینها که ذکرشان رفت، بیداری کشیدن ها، روزه گرفتن ها، اشک ریختن ها، دعا خواندن ها، خطبه شنیدن ها، مطالعه کردن ها، آه بر آوردن ها، و هزار امتحان مشابه دیگر را مسبب می شود، که حال می گیرد. و به کار سخت و پر محنتی بیندیشید که گریبانگیر نسخه برداران و دفترداران، همه آن مریدان پاکباز، چاکران، دستیاران قاطرچی ها، طویله داران، بانکی ها، و جاکشان است - می خواستم اسم لطیفتر و احتمالاً رکیک تری را اضافه کنم که از آن می گذرم. به طور خلاصه، همه آنهایی که به اسقف نشین های مسیحی شرم - منظورم شهرت است آورده اند و ناچار خواهند شد برای کسب نان به گدایی پردازند. این البته بی اندازه غیر انسانی خواهد بود، و حتی از آن هم بدتر، که خود سردمداران کلیسا، این آقاشازده ها و چشم و چراغ های دنیا به حدّ چماق و توبره تقلیل پیدا کرده و به روز سیاه بنشینند.
ولی فعلاً وضع بدین منوال است که هر کاری را به گردن پال و پطرس و پالانچی انداخته اند که وقت کافی برای آن دارند. به تجمّل و تمتع اما خودشان شخصاً می رسند. و بنابراین، با کمک من، تقریباً هیچ کس راحت تر یا بی دردسر تر از آنها زندگی نمی کند. آنها فکر می کنند مسیح را کاملاً از خود راضی می کنند اگر نقش اسقفها را با پیرایه های چشمگیر عجیب و غریب، دعاها و نفرین ها، و عنوان های سعادت اخروی، حرمت، و تقدس بازی نمایند. معجزه کردن دیگر امری است ابتدایی و منسوخ که دیگر به درد نمی خورد؛ به مردم راه و رسم نشان دادن خرحمالی مفت است؛ تفسیر کتاب های آسمانی فضل فروشی است؛ نیایش کردن بیهوده است و عبث؛ اشک ریختن ضعف است و مایه دلتنگی؛ در فقر به سر بردن موجب ننگ است؛ تعالی پیدا کردن باعث شرمساری، و در شأن خویشتن نمی دانند که اجازه دهند حتی بزرگترین پادشاه نیز به پای بوسی حضراتشان مفتخر شود؛ و سرانجام، مردن امر دلپذیری نیست؛ روی صلیب جان دادن اما باعث خجلت.
تنها چیزهایی که باقی مانده سلاح ها هستند و دعاهای خیر پولس. و پاپ در این چیزها به قدر کافی گشاده دست اند و سخی. منظورم تحریم هاست و طرد کردن ها و دوباره طرد کردن ها و لغت و تکفیر نمودن ها و فتواهای سهمگین پاپ که به یک اشاره روح انسان ها را روزانه قعر جهنم می سازد. اولیاء مسیحی ما و دست نشانده های عیسی حکم لعنت از طرف پاپ را در مورد هیچ کس آن قدر با رغبت و علاقه به مورد اجرا در نمی آوردند که در مورد فریب خوردگان شیطان، یعنی آنهایی که ناخنکی به اموال پیتر (پطرس) زده و شکمی از موقوفات سیر کرده باشند. او گفته است، « ما از همه چیز دست کشیده ایم و تو را دنبال نموده ایم»؛ با این حال به زمین ها، شهرها، باج ها، مالیات ها و موقوفات نام اموال پیتر (پطرس) را نهاده اند. برای این چیزها با آتش و شمشیر می جنگند، از شور مسیحی باد شده اند و از ریختن خون مسیحی اباء نمی ورزند. آنها به خود به عنوان حواریون واقعی می نگرند، از عروس عیسی [کلیسا] دفاع کرده، و هر آنچه را که خوش دارند دشمنان این عروس خانم نامند ز هم می تارانند. به طوری که گویی کلیسا دشمنان خونریزتری هم از خود این پاپ های بی دین داشته که با سکوت و غفلت خود موجب فراموش شدن مسیح می شوند، و قوانین الهی او را وسیله ای برای کسب پول قرار داده، کلامش را با تفاسیر زورکی تحریف نموده، و او را با زندگی فاسدی که خودشان دارند به چهار میخ می کشانند.
2.
آموزش و پرورش در برنامه ی رفرم اراسموس امری اساسی بود- آموزش متون اخلاقی دوره باستان، پدران کلیسا، و کتب مقدس تورات و انجیل. اومانیسم مسیحی اراسموس یعنی تمیز دان بین نظریات اخلاقی مردم دوران کهن و مسیحی در نوشته اش به نام «ضیافت مذهبی» به خوبی منعکس شده است. این یکی از دیالوگهای اثر بسیار مشهور او یعنی «سخنرانی ها Colloquies » است که بین 1497 و 1533 تدوین گردیده و به عنوان کتاب درسی سبک لاتین تدریس می شده. شرکت کنندگان بحثهایی که در زیر آمده کریسوگلوتوس Chrysoglottus، یوسه بیوس Eusebius (میزبان)، نفالیوس Nephalius نام دارند.(2)کریس: اگر پروا نمی داشتم که با پر حرفی خودم نگذارم شامتان را با خیال راحت نوش جان کنید، و فکر قاطی کردن بحث نویسندگان مشرک را با گفتارهای مقدس مجاز می دانستم، موضوعی را پیشنهاد می کردم که امروز آن را خواندم، مقاله ای که مایه ی مسرّت برایم شد و نه چندان باعث تعجب.
یو: هر آنچه پارسایانه است و به کار خوب هدایتمان می کند نباید مشرکانه تلقی شود. بی شک صلاحیت کتب مقدس در درجه اول اهمیت قرار دارد؛ با وجود این، گاهی به نوشته های کهن، حتی آثار مشرکان و شعرا بر می خورم که چنان پاک، مقدس و آسمانی هستند که نمی توانم قبول کنم که الهام نشده اند؛ شاید روح مسیح فراتر از آن اشاعه دارد که ما تصور می کنیم؛ و این که تعداد قدیّسان بیشتر از آنچه هست که ما در دفاترمان ثبت نموده ایم. به دوستانی که شما باشید باید اعتراف کنم وقتی من مقالات تالی Tully را می خوانم، مثل «درباره پیری»، « درباره دوستی»، « مقامات» از شدت احترام به آن روح آسمانی نمی توانم از بوسیدن کتابش خودداری کنم. برعکس وقتی آثار برخی از نویسندگان جدید درباره سیاست، اقتصاد، اخلاقیّات را مطالعه می کنم، وای خدایا که اینها را در مقایسه ی با آن آثار چقدر سرد و بی محتوا می یابم! و چقدر خود این نویسنده ها درباره آنچه می نویسند بی حس و بی حال اند! تا آنجایی که حاضرم اسکُتوس Scotus، و بیست تن مثل او را، از دست بدهم تا یک سیسرو Cicero یا یک پلوتارک را...
کریس: گرچه همه ی کتابهای فلسفی تالی رایحه ای آسمانی دارند، مع هذا جزوه ی او در مورد پیری که در سن کهولت نوشته شده به نظرم آن طور که ضرب المثل یونانی می گوید: آواز قوست به وقت مردن. امروز داشتم آن را می خواندم، و اینها جملاتی است که از بقیه بیشتر به دلم نشست و از بر کرده ام: « اگر خدا حاضر باشد عمر دوباره به من بدهد که از گهواره شروع کنم و مسیر منتهی به پیری را دگر باره طی کنم به هیچ قیمتی قبول نخواهم کرد. زیرا زندگی، حتی به شیوه ای که من سپری نموده ام، چه لذتی دارد؟ یا بهتر بگویم، چه درد و رنجی که ندارد؟ من مثل بسیاری که حتی جزو افراد فهمیده اند از زندگی گذشته ام شکوه و زاری نمی کنم؛ از تجاربی هم که کرده ام پشیمانی ندارم، چون طوری زیسته ام که عاطل و بیهوده نبوده است. و اگر این حیات را ترک کنم مثل ترک یک مسافرخانه خواهد بود و نه مثل خانه و کاشانه ای که بدان دل بسته باشم. زیرا طبیعت به ما جسم را داده که مثل مسافرخانه ای در آن بیتوته کنیم و نه در آن ساکن شویم و به طور دائمی رحل اقامت افکنیم. آه! چه روز خجسته ای خواهد بود که ترک این جهان گفته و پلیدی ها و چرکی آن را پشت سر نهم و روی به جهانی آورم که روانها در آن جمع اند! در مقایسه با این سخنان که از دهان کاتو Cato جاری است یک مسیحی آسمانی تر از آن چه دارد که بگوید؟ ای کاش تمامی گفتارهای راهبان ما، حتی با باکره های مقدّسشان در حد ارزش گفتار این مشرک سالخورده با جوانان مشرک عصرش، می بود....
نفا: ... در خصوص سخنان کاتو، هر قدر هم که عالی باشد، تصور می کنم در آن جسارت و نخوتی نهفته که شایسته یک فرد مسیحی نیست. براستی از میان نوشته های مشرکین چیزی نخوانده ام که به اندازه حرف سقراط به کریتو Crito شبیه گفتار یک مسیحی باشد: « این را که مورد پذیرش و عنایت پروردگار قرار گیرم برایم معلوم نیست؛ ولی از این موضوع مطمئنم که نهایت سعی را کرده ام که او را خشنود کنم؛ و من بسیار امیدوارم که او تلاش هایم را بپذیرد.» این انسان بزرگ با حجت و فروتنی بر اعمال خودش نگاه می کرد؛ ولی چون بر شدت گرایشش به خدا و اطاعت نمودن از او واقف بود امید فراوان داشت که خدا به خاطر پاکی مقاصدش او را مورد عنایت قرار دهد. در واقع این نشانگر تعالی با شکوه ذهن انسانی است که مسیح را نمی شناخت و کتاب های آسمانی را نخوانده بود. از همین رو وقتی چنین جملاتی را از او می شنوم نمی توانم بر نخروشم، « ای سقراط مقدس، ما را دعا کن،Sancte Socrates , Ora pro nobis ».
کریس: من گاهی هیچ نمی توانم که روح های پر امید ویرژیل و هوراس را برای خودم سرمشق نسازم، نفا. ولی چه بسا مسیحیانی را دیده ام که با بی رغبتی حاضر به مردن بوده اند؟ برخی دل در گروه چیزهایی دارند که هیچ قابل اعتماد نیست؛ بعضی نفس آخر خود را با یأس و حرمان فرو می برند، به سبب این که یا از زندگی شهوت آلوده شان آگاهند، یا از بیم هایی که برخی از انسان های بی ملاحظه در اذهان آنان کرده اند تقریباً با نومیدی جان داده و می میرند.
3.
به سال 1516 اراسموس انجیل را به زبان یونانی به چاپ رساند که از نقطه نظر دقت عالمانه بی نقص و ایراد نبود، ولی این از اعتقاد راسخش حکایت می کرد که رفرم، منوط به آگاهی وسیع از متن دقیق کتب آسمانی است. به سال 1519 ترجمه ی لاتینی را ارائه نمود که با نسخه ی قدیمی رایج تورات و انجیل سن ژروم Vulgate Bible of St. Jerome تفاوت زیاد داشت. مطالب زیرا از مقدمه ی معروف او انتخاب شده که در آن از ترجمه ی بیبل [تورات و انجیل] به زبان های بومی سخن می رود.(3)باید امری والا و شکوهمند باشد، و نه دم دستی و بی مقدار، که آن استاد بزرگ و آسمانی [مسیح] آمد تا آشکارا تعلیم دهد. چرا ما نمی گردیم بفهمیم و با کنجکاویِ خداداده این حکمت پر ثمر را جستجو کرده و تجربه نماییم؟ زیرا این نوع عقل چندان عمیق و پیمایش ناپذیر است که همه ی عقل دنیوی را لعن کرده و آن را احمقانه جلوه می دهد، عقلی معنوی که می توان با خواندن چند کتاب کوچک که بسان پاک ترین چشمه ها هستند پیدا کرد، آن هم با زحمت بسیار کمتر از خواندن نفسیرهای نظریات ارسطو توسط دیگران و صدها کتاب پر مُدعا و متناقض که هست...
من شدیداً مخالف آن کسانی هستم که نمی خواهند که کتاب عیسی به همه زبان ها ترجمه شده و در دسترس زنان و مردان معمولی قرار گرفته و با حوصله خوانده شود. گویی مسیح چنان موضوعات ناروشن و نامفهومی را تعلیم می داده که فقط روحانیون رازگشا می فهمند که چیست. یا این تصور در مخیّله جا گرفته که جوهر و مایه ی مذهب مسیحی اساساً این است که شناخته نگردد. شاید الزامی وجود می داشته که شورای شاهان محرمانه بماند، ولی مسیح ترجیح می دهد که شوراها و رازهایش تا جایی که ممکن است اشاعه یافته و عیان شود. خواسته ی من این است که همه زنان و مردان انجیل ها و رساله های پولس را بخوانند و از جان و دل آرزو دارم که آنها به تمام زبانهای دنیا ترجمه شوند. به طوری که نه تنها اسکاتلندی ها و ایرلندی ها آنها را خوانده و بفهمند بلکه حتی ترک ها و اعراب. براستی این قدمی است به جلو برای خوب زیستن، آری نخستین ( و شاید مهم ترین) قدم که نگاهی به کتاب مقدّس اندازیم و از فیض آن تا حدّی هم شده بهره مند شویم. حتی اگر کسی هم بر آن بخندد، یا بیراهه رفته و گمراه هم که شود، باز جای آن دارد که برزگری به هنگام شخم زدن متنی از کتاب مقدس را به آواز بخواند و بافنده، به هنگام ریسیدن، یکنواختی زمان را از خودش دور کند. ایکاش مسافری که ره می نوردد با این سرگرمی، خاطر خود را تسکین داده و خستگی سفرش را تقلیل دهد. کوتاه سخن آن که، دلم می خواهد تمامی ارتباط مسیحیان از طریق کتاب مقدس بر قرار گردد، چه ما هم به یک صورت همان گونه ایم که افسانه های روزانه ی مان هستند.
4.
بخش سیزدهم اثر اراسموس Enchiridion Militis Christiani (رساله یا خنجر یک سلحشور مسیحی، 1503) چکیده ی نظریات او در خصوص «فلسفه مسیح» است که آن را به عنوان نوشدارویی در مقابل مذهب تظاهرگرانه ی عصر خودش توصیه نموده. مطالب زیر از تلخیص کتاب فوق توسط مایلز کاوردِیل Myles Coverdale اسقف اِکسی تر Exeter ( 1545) انتخاب شده.(4)به رازی که در همه چیز هست بنابراین باید توجه کرد، چه در موقعی که به موجودات بیرونی و کارهای خدا می نگریم، چه به هنگامی که کتب مقدسش را مطالعه می کنیم: روحِ آن را باید بویژه دریابیم و نه فقط کلام برهنه را، تمثیل ها را خوب باید بررسی کنیم، نه با حالت رؤیایی و بی ثمر، نه با جر و بحث عارفانه ( به شیوه ی طلبه های مذهبی معتاد به ارسطو)، بلکه بیشتر به سبک اندیشمندان کهن. زیرا از آنجایی که روح مسبّب حیات است و آزادی، بنابراین در همه گفتارها و کردارهایمان باید به روح و ثمرات آن احترام گذاریم، و نه به جسم و میوه هایش؛ چه بهتر محرمانه به خدا پیوستن تا آشکارا به انسان گرویدن؛ چه بهتر خداوند را در روح و در عمل پرستیدن، تا تظاهر به دینداری نمودن؛ چه بهتر گوشت عیسی خوردن و خون او را به طور معنوی نوشیدن، تا فقط یاوه از دهان فرو باریدن؛ چه بهتر مُنقلب شدن و به حیات معنوی دل بستن، تا انجیل یوحنّا و نعویذ اگنوس دِئی Agnus Dei به گردن آویختن و به لذت جسمانی پرداختن و از روح خدا غافل شدن؛ چه بهتر وحدت با روح مسیح و یگانگی با جسم او داشتن و عضو فعال کلیسای وی بودن، تا در نمازهای بی حاصل دسته جمعی شرکت جستن و دعا نمودن؛ چه بهتر ذهن پاک و آفتابی داشتن و در زندگی نوین با مسیح قدم نهادن، تا غسل تعمید کردن و آب متبرّک به خود پاشیدن، چه بهتر به تعالیم مبارک قدیّسان توجه نمودن و از آنان پیروی نمودن، تا با لمس استخوان ها یا بقایای به جا مانده ی آنان دل خوش نمودن و خود را در تن پوش خاکستری رهبانیت مدفون ساختن؛ چه بهتر تصویری زنده و واقعی از مسیح ارائه نمودن، از تعالیم و زندگی او الهام گرفتن، تا افتادن و خیزان خود را سوی صلیب کشانیدن و در خانه تکه چوبی نگهداشتن که یادآور جنس آن صلیب است؛ چه بهتر به تکامل بیشتر روح نائل آمدن، در عشق و احسان تعالی یافتن و دلی متواضع و پشیمان از گناه تقدیم خدا نمودن، تا به نفس امّاره یا آئین های خرافی و سنّت های و ابداعات انسان ها اطمینان کردن؛ چه بهتر به کارهایی مبادرت ورزیدن که مقبول پروردگار باشد، تا راضی کردن انسان ها؛ چه بهتر آرامش و صفای فکر حاصل نمودن و گوش به کلام راستین دادن و چشم و روح را با حقایق گفتار الهی سیر کردن، تا وقعی به خواهشهای نفسانی نهادن؛ چه بهتر زخم های روح را با داروهای درونی شفا بخشیدن و با بال های عشق به سوی پروردگار پرواز نمودن، تا با جانوران ناپاک روی زمین بر سینه خزیدن، و از رازهای عیسی بی خبر ماندن و شراب شیرین او را نچشیدن.
5.
در کتاب Institutio Principis Christiani (تربیت یک شاهزاده ی مسیحی 1516) اراسموس طرحی از اصلاحات سیاسی و اجتماعی را که با نوع کلیسایی تفاوت دارد ارائه نموده. مخاطب آن کتاب، امپراتور آینده، شارل پنجم است.(5)افلاطون هیچ جا این همه سعی و کوشش به کار نمی برد که در تربیت کشوربانان مبذول می دارد. او جایز نمی داند که آنان از لحاظ ثروت مادی بر همه مردم دیگر پیشی داشته باشند، بلکه فقط در خردمندی و نه در جواهر، در لباس، در تعدّد تندیس های تزیینی و تعداد ملازمان و خدمتکاران. او می گوید هیچ کشور هرگز خجسته نخواهد بود. مگر در رأس آن فیلسوفان جای داشته باشند، یا کسانی که مسئولیت دولت و حکومت را دارند بهره از فلسفه جویند. منظورم از «فلسفه» مناظره و بحث درباره ی سرآغازهای نخستین، عنصر اولیه، حرکت و بیکرانگی نیست، بل آن چیزی است که مغز را از پندارهای دروغین و وهمیات نامبارک توده ها می رهاند و به نظریه ای از حکومت توجه دارد که بر اساس الگوی قدرت ازلی است.
***
الهیّات مسیحی سه صفت اصلی را به خدا نسبت می دهد- بالاترین قدرت، بزرگ ترین خرد، عظیم ترین نیکی. تا جایی که برایتان امکان دارد این تثلیث را برای خود وجهه ی همّت سازید....
از آنجایی که خداوند در همه ی عنایاتش نیک است و مهربان و به خدمتگذاری کسی محتاج نیست و چشمداشتی به پاداش ندارد، شاهزاده ای هم که به راستی بزرگ است، از پادشاه جاودان سرمشق گرفته و بسان او عمل می کند. او باید با دست و دلبازی به همه مهربانی نموده بی آنکه به فکر اجر و فخر برای خویشتن باشد. خداوند شباهتی زیبا از خود را در آسمان ها قرار داده است، خورشید را؛ و در میان آدمیان مرگ پذیر تصویری ملموس و زنده از خود را، شاه را. از خورشید همه آزادانه بهره می برند و نورش ارمغانی برای بقیه ی اجرام سماوی است. به شاهزاده همه باید دسترسی داشته و او در رفع نیازهای مردمش باید کوشا باشد. او باید چشمه بکری از خرد در خودش بوده و هرگز تیرگی نیابد، هر چقدر هم که دیگران کور باشند.
خدا دستخوش احساسات نمی گردد و با این حال با داوری تام بر گیتی فرمان می راند. شاهزاده باید در همه ی اعمالش از او سرمشق بگیرد، انگیزه های شخصی را کنار نهاده، و فقط عقل و قضاوت را به کار برد. خدا بزرگ است و متعال. شاهزاده تا آنجا که ممکن است می باید از انتظارت دون مردم عادی و امیال پست آنان بر کنار باشد.
***
... امید اصلی برای یک شاهزاده شایسته از تربیت او ناشی است، که باید به خصوص مواظب بود... به همین دلیل، از همان دوران گهوارگی ذهن شهریار آینده را که هنوز شکل نگرفته باید با اندیشه های سالم پر کرد. سپس بذر اخلاق را باید در خاک بکر روح او کاشت تا اندک اندک رشد کرده، با گذشت زمان و کسب تجربه بارور شده و در سراسر طول عمر ریشه ی محکم بدواند.
***
.... به محض این که [معلم] اصول زبان را به او آموخت باید امثال و حکم سلیمان، کتاب اِکله زییستیکوس (6)Ecclesiasticus را با او شروع کند، نه با این فکر که کودک را با تفاسیر کشیشانه عذاب دهد، بلکه در چند کلمه آنچه را که به کار یک شهریار خوب می خورد به او حالی نماید... بعد آموختن انجیل ها است... در مرحله سوم، کتاب گفتارهای قصار Apophthegmata و اخلاق Morals پلوتارک را بخوانید، زیرا پاک تر از این آثار پیدا نمی شوند. همچنین کتاب زندگانی ها Lives را هم به هر چیز دیگر ترجیح می دهم. بعد از پلوتارک در مرتبه اهمیت سنکا Seneca را قرار می دهم که کتاب هایش هیجان دلنشین بر می انگیزد و آدمی را به یک [زندگی] شرافتمندانه اخلاقی ترغیب نموده و فکر خواننده را از پرداختن به عادیات بی اهمیت منصرف کرده و به خصوص استبداد را در همه جا مفتضح می سازد. از کتاب سیاست ارسطو، و از مقامات Offices سیسر و بخش های متعددی را می توان برگزید که ارزش دانستن دارند. ولی افلاطون بهترین منبع این موضوعات است - این لااقل عقیده ی من است. سیسرو تا حدی در اثر خود یعنی قوانین The Laws از او پیروی کرده؛ کتاب او که عنوانش جمهورThe Republic است مفقود شده.
حال منکر نمی شوم که اندوخته ای عظیم از کیاست را می توان از خواندن آثار تاریخ نگاران به دست آورد، ولی در این آثار جوهر ویرانی و نابودی هم هست که اگر مجهز نباشیم و دقت نکنیم به ضرر تمام خواهد شد. مواظب باشید و گرنه نام های نویسنده ها و رهبرانی که در طی قرون مورد تجلیل بوده اند فریبتان خواهد داد. گزنفون و هرودت هر دو کافر بودند و اغلب بدترین نوع شهریار مورد نظرشان بوده، هر چند تاریخ نگاری کرده، یکی تصویری از یک رهبر استثنایی ارائه می دهد، و آن دیگری با داستان پردازی مسرت خاطر می بخشد. سالوست Sallust، و لیوی Livy حرف های زیادی می زنند که روشن اند و همگی بی تردید عالمانه، ولی گفتارهایشان در تمامی موارد سنجیده نیست و بر برخی چیزها صحه می نهند که به هیچ وجه در خور یک شاهزاده مسیحی نیست. وقتی درباره آشیل، خشایارشاه، کوروش، داریوش و ژول سزار داد سخن می رود از خود بی خود نشده و فریب نام های بزرگ را نخورید. اینان چپاولگران قهاراند، و این عنوانی است که سنکا در موارد گوناگون به آنها داده.
***
شهریارِ خوب رفتارش نسبت به زیر دستان همچون یک پدر Paterfamilias به اعضای خانواده اش باشد - یک کشور مگر چیز دیگر است جز یک خانواده ی عظیم؟ شاه چیست اگر نه پدر برای شمار عظیمی از مردم ؟...
شاهزاده ای که بناست امور کشور را به دست گیرد باید بی درنگ دریابد که امید اصلی یک مملکت بستگی به تربیت درست جوانان آن دارد. گزنفون این را به نحوی شایان در اثرش (تربیت کورش ) Cyropaedia به ما آموخته است. یک جوان انعطاف پذیر می تواند تحت تأثیر هر نوع نظام تربیتی قرار گیرد. از همین رو باید کاملاً مواظب بود که مدارس دولتی و خصوصی زیر نظر بهترین مربیان و معلمان اداره شوند، و بچه ها از تعالیم مسیح و ادبیاتی که برای کشور سودمند است بهره بجویند. بر مبنای این چنین برنامه ای دیگر قانونگذاری های جزایی متعدد لزومی نخواهد داشت، زیرا مردم از روی میل خود راه درست را پیش خواهند گرفت...
شاهزاده باید بکوشد از عدم تساوی عظیم ثروت جلوگیری کند. من نمی خواهم ببینم که داراییهای کسی مصادره شود، ولی شهریار باید اقدامات لازم را به عمل آورد که ثروت ملت در اختیار افراد معدود قرار نگیرد.
افلاطون نمی خواست که شهروندانش بیش از اندازه ثروتمند شوند، این را هم نمی خواست که بسیار تهیدست باشند، زیرا فقیر فایده هیچ ندارد و غنی توانایی خود را در خدمت مردم نمی گیرد...
یک شهریار خوب بر کالاهایی که حتی کم درآمدترین افراد جامعه بدان نیازمنداند تا جایی که امکان دارد مالیات کم می بندد؛ منظور کالاهایی مثل حبوبات، نان، آبجو، شراب، لباس و ضروریات دیگر است که بی آنها زندگی انسانی ادامه نمی تواند یابد. ولی اوضاع کنونی به نحوی است که بر این ضروریات به طرق مختلف مالیات بسته می شود؛ مثلاً اول از همه، مالیات توانفرسایی بر کشاورزان تحمیل می شود که به طور عادی پایه assisiae نامیده می شود، سپس مالیاتی بر واردات است که نوعی باج گیری است، و بالاخره موضوع انحصارات پیش می آید که با آن به طور تأسف انگیزی پول دهقانان کم بضاعت از دستشان گرفته می شود تا شهریار سود ناچیزی از آن ببرد.
همان طور که قبلاً اشاره کردم، بهترین راه برای افزایش خزانه ی شهریار، ضرب المثل کهن را آویزه گوش قرار دادن است، « قناعت درآمدی عظیم است»، و در خرج، اسراف نمودن. اما اگر مقداری مالیات حتماً لازم باشد و امور مربوط به ملت آن را ایجاب کند، باید مالیات سنگین بر کالاهای خارجی و غیر ضروری بست که فقط اغنیاء را ارضاء می کند، مثلاً، پارچه های ظریف کتانی، ابریشم، رنگ، فلفل، ادویه، عطرهای روغنی، سنگ های قیمتی و چیزهای دیگری از نوع آنها. با این نظام فقط آنهایی که استطاعت مالی کافی دارند تا حدّی به دردسر می افتند. آنها در نتیجه ی این نوع مقررات البته راه کاملاً درست را اتخاذ نخواهد کرد، ولی چه بسا در هوس های خود اعتدال پیشه سازند و به جای خرج بی حاصل عادات بهتری یابند.
***
در میان همه ی شهریاران مسیحی پیوند استوار و مقدسی وجود دارد که مرهون مسیحی بودنشان است. پس چرا این همه هر روز احتیاج است که پیمان های متعدد منعقد شود، چندان که گویی هر کس دشمن دیگری است و توافق انسانی می خواهد تا بتوان به آن چیزی نایل آمد که مسیح قادر نبوده [انجام دهد]؟ وقتی امری بر اساس قراردادهای نوشته شده معامله می گردد، ثابت می کند که از روی اعتماد کامل صورت نگرفته و اغلب شاهد آنیم که اکثر دعاوی قانونی نتیجه این قرار دادهاست که برای جلوگیری از منازعه تدوین شده اند. وقتی اعتماد جزو اساس کار انسان های با شرف است دیگر احتیاج به توافقنامه های دست و پاگیر نیست. وقتی معامله بین افراد ناصالح و با عدم اعتماد انجام می پذیرد، خود این توافق ها زمینه های دعوا را فراهم می سازد...
افلاطون این را فتنه گری می خواند، نه جنگ، وقتی یونانی ها با یونانی ها می ستیزند؛ و چنانچه این اتفاق افتاد، او از ایشان می خواهد که جدال زیاده از حد نکنند. و وقتی مسیحیان علیه مسیحیان به جنگ می پردازند واژه ای که به کار باید برد چیست، چه پیوندهای متعددی آنها را با هم متحد می سازد؟ چه باید گفت که بر اساس یک عنوان صرف، بر اثر یک دل آزردگی شخصی، به علت یک جاه طلبی احمقانه ی جوانی، جنگی با شقاوت تمام در می گیرد و سال ها ادامه می یابد؟
برخی از شهریاران خود را می فریبند که هر جنگی مسلماً عادلانه است و دلیلی عادلانه دارند برای انگیختن جنگ. ما قصد این را نداریم که بحث کنیم آیا جنگ هرگز عادلانه است، ولی کیست که دلیل خودش را عادلانه نپندارد؟ میان این همه فراز و نشیبهای متغیر وقایع انسانی، در میان این همه تعهدات و توافق هایی که منعقد شده و ملغی گشته، چه کسی است که دستاویز - یا بهانه ای واقعی - پیدا نکند که به جنگ رود. آگوستین در برخی از موارد بدان صحه می نهد و سن برنارد از بعضی از سربازان تجلیل می کند. ولی خود مسیح و پطرس و پولس همه جا خلاف آن را تعلیم می دهند. چرا باید صلاحیت آنان برایمان کمتر از آگوستین و برنارد باشد؟
آگوستین در یک یا دو مورد بر جنگ صحه نمی گذارد، ولی تمامی فلسفه مسیح خلاف آن را می آموزد.
پی نوشت ها :
*- From Praise of Folly by Desiderius Erasmus, trans by Leonard F. Dean, Packard and Company, 1946. pp. 88-9,94-7,101-02,107,109-12.
1- وُلکان یا هفائیستوس خدای اُلمپ که صنتعگری ماهری بود. اشاره طنزآمیز اراسموس در اینجا به داستان معروفی در اودیسه هومر است: ولکان برای این که خیانت همسرش آفرودیت را که با آرس خدای جنگ رابطه داشت برای خدایان فاش سازد توری بسیار ظریف می بافد و این دو دلداده را به هنگام همآغوشی در تور می اندازد که نمی توانند فرار کنند: صحنه ای که همه خدایان را به خنده می اندازد. (مترجم).
2- The Whole Familiar Colloqyies of D. Erasmus, trans , by N.Bailey (London Hamilton, Adams & Co,; 1877 pp.96-9.
3- Erasmus : An exhortation to the diligent study of scripture (Hesse: Hans Luft;1529).
4- Writing and Translations of Myles Coverdale, ed. by George Pearson (Cambridge: Cambrifge University Press;1844),pp.551-12.
5- Erasmus. The Education of a Christian Prince , trans. and ed. by L. K.Born,pp.133-4,140,158-9,170,200-01,212-13,217-18,238,251. Copyright 1936 by Cplumbia University Press.
6- اِکله زییستیکوس، یکی از کتب اپوکریفی (نیمه مشکوک) عهد عتیق یا تورات است که در حدود سال 180 قبل از میلاد نوشته شده، ولی به رغم نقل قول های فراوانی که از آن توسط پیشوایان مذهبی یهودی می شده است در سال 100- 90 میلادی مورد تأیید رسمی مراجع دینی واقع نگردید و جزو کتاب آسمانی به حساب نیامد. (مترجم).
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}